یکشنبه ۱۳۹۶/۱۰/۰۳ • 14:30
ما که اصلا شب چله خوبی نداشتیم :/
خواهر جان بزرگه سه شنبه میان و از الان تو پوست خودم نمیگنجم:)
به زودی میخوام یه رمان جدید دیگه رو شروع کنم. خوندن خیلی حالمو خوب میکنه.
فردا یه قرار دوستانه داریم با دو تا از همکارا . میخواییم دو ساعتی رو دور از هیاهوی زندگی متاهلی باشیم. کافی شاپ و بعدشم هم خرید. خرید تولد جناب"میم" رو هم باید انجام بدم.
تو فکر عوض کردن خونه ایم. برای سال دیگه البته. یه جای بزرگ و پر نور دلم میخواد. یعنی میشه؟!
خانوم طبقه پایینیمون دیروز به سلامتی شازده پسرشون رو به دنیا آوردن. دیدن فسقلشون باید بریم.
راستی طبقه بالاییامون آروم شدن به طرز عجیبی. یعنی خواننده وبلاگم بودن :))))))))
خاله ریزه •
یواشکی نویسیهای خاله ریزه...برچسب : نویسنده : yaddashte-yek-zana بازدید : 173